داستان کهن بهلول و زبیده خاتون همسر هارون

شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۶، 5:12

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد.

در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.

پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست.

اگر بیکار بود همانجا می نشست

و مثل بچه ها گِل بازی می کرد..... 

 

ادامه داستان در ادامه مطلب 

منبع : کیانی چت ,  داستانکده

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

بهلول و دلیل دیوانگیش ( حتما بخونید )

چهارشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۵، 2:10

یکی بود ، یکی نبود.

آن یکی که وجود داشت ،

چه کسی بود؟

همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود.

این قصه را جدی بگیرید

 

ادامه داستان در ادامه مطلب

منبع : کیانی چت

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده