پاییز خزار ...

چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶، 2:45

ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان

بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان


ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن

نوحه کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان


هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک لب

نبود کسی بی‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران


حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می‌کوبد قدم

پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان


مولانا

 

منبع : داستانکده

نویسنده: !!☆farzad☆!!

خدایا ....

پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶، 3:33

خدایِ من...

نه آن قدر پاکم که کمــــــکم کنی

نه آن قدر بـــــــدم که رهایـــــــــم کنی (!)

میان ایـــــن دو گمم!

هم خود را و هــــم تو را آزار مـیدهم

هر چه قدر تــــلاش می کنم

نتوانستم آنــــی باشـم که تو خواســـتی

و هر گز دوســت ندارم آنی باشم

کــه تو رهایـــــــم کنی...

آن قدر بی تو تنهـــــا هستــم

که بی تو یعــنی "هیـــچ"

یعنـــی پـــــوچ

خــــــدایا پـس هیــچ وقـت رهــایم نکن!

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده