عاشقانه زهرا و حسین ( ارسالی دوستان )
سلام من دختری 15 ساله
که اول دبیرستان رو میخوندم
دختری شلوغ و با نمک و جذاب
تعریف نباشه خوشگل هم بودم
یه پسری بود به نام حسین که 24 سال داشت
بد نبود از لحاظ قیافه و مالی حالا اینا بگذره
ما همدیگه رو دوس میداشتیم.
نه در اون حد که حاضر بودیم برا همدیگه جون بدیم.
حسین روزی برا دانشگاه ثبت نام کرد
بعد دوماه دیدم این باهام رفتارش سرد شده
گفتم چرا باهام همچین رفتاری میکنی
گفت زهرا نمیخوام دلتو بشکنم
ولی من یه دختری تو دانشگاه پیدا کردم
گفتم باشه دونستم بای
بعد یه سال من رفتم دوم دبیرستان
این حسین هم برق و قدرت میخوند
روزی برای برق مدرسمون مشکلی پیش اومد
بعدش این حسین و دوستش اومدن به مدرسمون
تا هم دیگه رو دیدیم من سرمو انداختم پایین
ولی اون بازم نگام میکرد.
دلمو که شکونده بود بهش محل نمیذاشتم
فردای اون روز تلگرام رو نصب کردم
دیدم حسین هم تو تلگرامه
ولی بهش نه پی ام دادم نه چیز دیگه.
خودش گفت سلام خوش اومدی
بازم جوابش ندادم
بعدش قسم داد که توروخدا جوابمو بده
گفتم چیه اون دختره یه ساعتی نیس،
بهم چرا پی ام دادی
گفت زهرا راستش رو بخوای من با اون جور نبودم
دیدم من بدونه تو با کسی نمیتونم باشم.
بعدش منم قبول کردم چون که هنوز دوسش داشتم
بعدش که ما راهمون رو ادامه دادیم
کارمون شده بود پارک های ولیعصر.
از هم نمیتونستیم جدا بشیم
برای همدیگه حاضر بودیم جون بدیم.
الانم نامزدیم خیلی زندگیه شیرینی داریم
برای همتون این زندگی رو آرزومندم
شرمنده دیگه سرتون رو به درد آوردم
با تشکر از داستانکده
منبع : داستانکده