زن فقیر و حضرت داوود نبی (ع)

جمعه بیستم اسفند ۱۳۹۵، 1:59

زﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ

ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :

ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،

ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟!

ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ،

ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ

ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ

ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ،

ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ.!

ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ،

درب خانه حضرت داوود را زدند،

و ايشان اجازه ورود دادند،

ده نفر از تجار وارد شدند

و هر کدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند،

و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.!

حضرت پرسيد علت چيست؟

ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم

و دکل کشتي آسیب ديد

و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود

که در کمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد

و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم

و نذر کرديم اگر نجات يافتيم

هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.

حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:

خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد،

و تو او را ظالم مي نامي،

اين هزار دينار را بگير و معاش کن

و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.

…………………………………………

خالق من بهشتي دارد،

«نزديک زيبا و بزرگ»،

و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»

و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،

گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري...

شايد امروز آن روز باشد

 

منبع : داستانکده

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده