داستان مهدنس و برنامه نویس

چهارشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۵، 0:36

یک برنامه‌نویس و یک مهندس

در یک مسافرت طولانى هوائى

کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.

برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت:

مایلى با همدیگر بازى کنیم؟

مهندس که می‌خواست استراحت کند

محترمانه عذر خواست

و رویش را به طرف پنجره برگرداند

و پتو را روى خودش کشید.

برنامه‌نویس دوباره گفت:

بازى سرگرم‌کننده‌اى است.

من از شما یک سوال می‌پرسم

و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید

۵ دلار به من بدهید.

بعد شما از من یک سوال می‌کنید

و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من

۵ دلار به شما می‌دهم. 

مهندس مجدداً معذرت خواست

و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد

این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد.

گفت: خوب،

اگر شما سوال مرا جواب ندادید

۵ دلار بدهید

ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم

۵٠ دلار به شما می‌دهم.

این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد

و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد:

«فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»

مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد

دست در جیبش کرد و

۵ دلار به برنامه‌نویس داد.

حالا نوبت خودش بود.

مهندس گفت:

«آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳پا 

دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»

برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد

و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت

و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد

آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش

به اینترنت وصل شد

و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا

را هم جستجو کرد.

باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد.

سپس براى تمام

همکارانش پست الکترونیک فرستاد

و سوال را با آنها در میان گذاشت

و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد

ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت،

مهندس را از خواب بیدار کرد و

۵٠دلار به او داد.

مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت

و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.

برنامه‌نویس بعد از کمى مکث،

او را تکان داد و گفت:

«خوب، جواب سوالت چه بود؟»

مهندس دوباره بدون اینکه

کلمه‌اى بر زبان آورد

دست در جیبش کرد و

۵ دلار به برنامه‌نویس داد

و رویش را برگرداند و خوابید ...

اینم عاقبت در افتادن با مهدس

 

منبع : داستانکده

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده